خاطرات جالب و خنده دار تیر 93 سری جدید

اعترافات من

داستان یه روز عادی تو خونه :

بابام تو اداره شلوارش پاره شده بعد رفته یه شلوار دیگه خریده که 15 سانت بلنده !!!!

اومده به مامانم میگه کوتاش کن میگه کار دارم باید برم کلاس خیاطی پرده دوزی !!!!!!

رفت به آجیم گفت مینا جان میتونی شلوارمو کوتاه کنی 15 سانت

گفت : بابایی من درس دارم فردا امتحان دارما...

هیچی دیگه خودش 15 سانت کوتاش کرد!!

بعد شب که همه خواب بودن مامانم (بی خبر از اینکه بابام کوتاش کرده)

دلش سوخت رفت 15 سانت دیگه کوتاش کرد !!!

اول صبح هم که هیشکی بیدار نبود خواهرم هم 15 سانت کوتاهش کرد !!!!!

هیچی دیگه امروز بابام شورت رفت سرکار =)))

یارو میره دزدی خونه یه زن و شوهر

همه رو با طناب میبنده و میگه من عادت دارم

وقتی میرم دزدی اهالی خونه رو با چاقو بکشم !

تازه عادت دارم اسمشونو قبل کشتن بپرسم !

چاقو میزاره زیر گردن زنه و بهش میگه : اسمت چیه؟؟

زنه هم با ترس میگه : مریم

دزده میگه مریم اسم مادرمه واسه همین نمی کشمت !!!!

چاقو میزاره زیر گردن شوهره و بهش میگه اسم تو چیه؟؟

میگه والا اسمم اصغره ولی بچه ها صدام میکنن مریم

.

.

دیروز یه برگه از امتحان فارسی ابتداییمو دیدم

سوال داده بود با مشتاق و معرفت جمله بساز.

منم برای مشتاق نوشته بودم من مشتاق هستم

بعد برای معرفت نوشته بودم من معرفت را دوست دارم

آخر برگه رو نگا کردم.دیدم معلم نوشته واقعا با استعدادی

ازهمون تصحیح برگه فهمیدم تو مرد بزرگی هستی

و مطمئن باش در آینده به یه جایی میرسی

الآن که دارم میبینم میفهمم که واقعا راست گفته بود

من فقط حیف شدم

.

.

با دوستا دور هم بودیم......ناگهان پارچ آب ریخت رو فرش

تا آب کامل به خورد فرش نرفته بود ؛ به اندازه یه لیوان بلوری آب روی فرش رو جمع کردیم

عینه شربت آبلیمو بود

یکی از دوستان از راه رسید و تشنه...

گفتیم این یه لیوان شربت سهمیه توعه!

خوردن همان و تهوع و بد و بیراه گفتن با ما همان...

.

.

آغا این چه وعضشه آخه قربونتون برم ...

یکی از بزرگترین فانتزیای عمرم برباد رفت.

18 سال تمام حسرت خوردیم و روزشماری کردیم بریم سر جلسه کنکور

شب و روزو داشتیم میشموردیم که وقتش برسه بریم کیک و رانی مجانی بخوریم

آغا رفتیم نشستیم سر صندلی و منتظر لحظه باشکوه

بعد یه ساعت یه یارویی اومده دستش یدونه لیوان یک بار مصرف یدونم بطری آب معدنی

اومده تو عربده میکشه کسی تشنشه یا برم؟؟ من :0-0

آرزو های برباد رفتم:D

به خدا میخواستم دستمو بکنم تو حلقش

18 سال آزگار زجربکش و شب و روز رویاشو ببین که میری کیک و رانی بخوری

پاشی صب جمعه 7:30 بری کنکور ..بعد اینجوری کنن.

دیگه من از این به بعد دیگه فانتزی بازی درنمیارم

.

.

توی این بین میخواستم یه خاطره بزارم که بد آموزی داشت

ضمن اینکه یکی ازشخصیت هاش هم دختر عموم بود

که اگه اینو میخوند چشمام رو در می آورد

بریم سرغ بعدی

.

.

دیشب داشتیم شام میخوردیم ، مامانم تو یه حرکت یه جفت جوراب گذاشت وسط سفره

ما : 0‎_o ‎0‎_o ‎0‎_o ‎0‎_o

مامان خانم به بابام : آقا امروز سالگرد ازدواجمونه ، با عشق تقدیم به شوهرم عزیزم

بابام : خانمم ، سرور ،سالار، دستت گلت درد نکنه ، شرمندمون کردی

آقا امیر حسین ، نازنین خانم عشقو میبینید ؟ عشق ینی این ، بچه سوسولا هار هار هار

ولی خانم حالا چرا جورابا ساق کوتاس ؟

مامان : اینارو واسه کامران خریده بودم بچم میگه جوراب سوسولی نمیپوشم دیگه تو بپوش

بابام : 0‎_o‏ اهوم اهوم خب ، بحثو عوض کنیم مهم عشق و علاقه هستش

و این که سالگرد ازدواجمون یادت مونده

من : بابا پس تو چی واسه مامان خریدی کلک ؟

بابام :شترققق (الان خوابوند پس کلم ) آخه شغال تو حرف نزنی میگن لالی ؟

مامانم :آقا نترس میدونستم تو یادت رفته

واسه همین از طرف خودت برا خودم یه سرویس چینی خریدم عالی

بابام : یا پیغمبر ، زن با من از این شوخیا نکن ،من قلبم خرابه ،راس میگی ؟

مامانم : آره ، تازه پونصد تومن شد

من : به به ، به به ، عشق واقعی ینی این ن ن ن

بزن کف قشنگو به افتخار دو مرغ عشق خوجگل مجگل خودم خخخخ

بابام : امیرحسین ن ن ن

هعی ی ی ی امشب هوای پارک چقد عالیه ^_^



موضوعات مرتبط: خاطرات جالب و خنده دار تیر 93 سری جدید
[ سه شنبه 24 تير 1393 ] [ 19:14 ] [ رهگذر قشم ]
[ ]
صفحه قبل 1 صفحه بعد